داستان های مهاجربال – فصل آرمان – قسمت چهارم : بله، پذیرفته شدی!

بالاخره روز موعود رسید. مصاحبه‌ی آنلاین با پروفسور آلن پترسون از دانشگاه تورنتو، یکی از معتبرترین دانشگاه‌های کانادا و جهان. این استاد یکی از چهره‌های شناخته‌شده تو حوزه‌ی یادگیری ماشین و پردازش تصویر پزشکی بود؛ دقیقاً همون چیزی که من تو پایان‌نامه‌ی ارشدم روش کار کرده بودم. هدف من از اول هم تورنتو بود، چون سحر و سهیلا هم اونجا بودن و خب، وقتی آدم می‌خواد بره یه کشور غریب، آشنا داشتن خیلی دلگرم‌کننده‌ست.

شب قبلش اصلاً خوابم نبرد. هرچقدر سحر و سهیلا بهم اطمینان خاطر داده بودن و گفته بودن که با شبیه‌سازی مصاحبه، من کاملاً آماده‌ام، باز هم دلهره داشتم. انگار داشتم می‌رفتم پای یکی از بزرگ‌ترین امتحانات زندگی‌ام.

صبح، با دقت لباس پوشیدم. یه پیراهن رسمی و یه ژاکت ساده. لپ‌تاپم رو چک کردم، سرعت اینترنت رو بارها تست کردم و همه‌ی جزوات و مقاله‌های مربوط به کار پروفسور پترسون رو کنار دستم گذاشتم.

درست سر ساعت، لینک فعال شد و تصویر پروفسور پترسون ظاهر شد. یه مرد میانسال با موهای جو گندمی و یه لبخند محترمانه. حس کردم از اون استادای سخت‌گیر اما منصفه.

مصاحبه شروع شد. اولش مثل هر مصاحبه‌ی دیگه‌ای، خودش رو معرفی کرد و بعد نوبت من شد. سعی کردم هرچیزی که سحر گفته بود رو مو به مو اجرا کنم: اعتماد به نفس، لبخند، و شفافیت در بیان.

پروفسور شروع کرد به پرسیدن سؤالات تخصصی در مورد پروژه‌ی ارشدم. از الگوریتم‌هایی که استفاده کرده بودم، از چالش‌هایی که باهاش مواجه شده بودم و راه‌حل‌هام. بعضی سؤال‌ها واقعاً پیچیده بودن، اما چون خوب خونده بودم و روی کارم مسلط بودم، تونستم جواب‌های کامل و قانع‌کننده‌ای بدم.

یه جا پروفسور گفت: “آرمان، کارت خیلی خوبه. این مدل تشخیص پزشکی که روش کار کردی، پتانسیل بالایی داره. ولی خب، می‌دونی که تو کانادا، ما هم روی حریم خصوصی داده‌ها خیلی سخت‌گیریم، هم روی تست‌های بالینی واقعی. چقدر با قوانین بین‌المللی این حوزه آشنایی داری؟”

اینجا بود که یاد حرفای سحر افتادم. سحر بهم گفته بود که فقط رو قسمت فنی متمرکز نباشم، بلکه جنبه‌های اخلاقی و قانونی رو هم در نظر بگیرم. از قبل کمی تحقیق کرده بودم. گفتم: “بله پروفسور، کاملاً با این موارد آشنایی دارم و می‌دونم که قبل از هر تست بالینی، نیاز به تأییدیه‌های اخلاقی و پروتکل‌های سفت و سخت هست. اتفاقاً یکی از دلایلم برای اومدن به کانادا، وجود همین ساختارهای منظم و فرصت‌های تحقیقاتی تحت استانداردهای بین‌المللیه.”

پروفسور با رضایت سر تکون داد.

بعد از حدود ۴۰ دقیقه، مصاحبه به پایان رسید. پروفسور پترسون لبخند عمیق‌تری زد و گفت: “آرمان، از گفتگو باهات لذت بردم. اطلاعاتت خوب بود و آماده به نظر می‌رسی. بهت خبر می‌دیم.”

بعد از قطع تماس، یه نفس عمیق کشیدم. حس کردم انگار یه کوه رو از روی دوشم برداشتن. بلافاصله به سحر پیام دادم: “تمام شد! خوب بود به نظرم.”

سحر جواب داد: “آفرین قهرمان! مطمئنم عالی بودی. حالا دیگه نوبت صبره.”

انتظار، سخت‌ترین بخش کار بود. دو هفته تمام، هر روز ایمیلم رو چک می‌کردم. هر زنگ گوشی، هر نوتیفیکیشن، قلبم رو به تپش می‌انداخت. مامان و بابا هم که هر روز حال و هوای منو می‌پرسیدن، دیگه کلافه شده بودن.

تا اینکه یه روز صبح، وقتی ایمیلم رو باز کردم، عنوان ایمیلی با فرستنده‌ی University of Toronto نظرم رو جلب کرد. دستام می‌لرزید. بازش کردم…

متن ایمیل رو خوندم. کلمات جلوی چشمام می‌رقصیدند، اما یه کلمه بود که واضح‌تر از همه به چشم می‌خورد: “Congratulations!”

“تبریک می‌گوییم آرمان! شما برای مقطع دکتری در رشته مهندسی کامپیوتر (هوش مصنوعی) در دانشگاه تورنتو پذیرفته شده‌اید. همچنین، ما خوشحالیم که به شما یک Full Funding (کمک‌هزینه کامل تحصیلی شامل شهریه و کمک‌هزینه زندگی) پیشنهاد می‌کنیم…”

دیگه نتونستم ادامه بدم. از خوشحالی از جام پریدم بالا! دویدم بیرون و داد زدم: “مامان! بابا! قبول شدم! فاند هم گرفتم! می‌رم تورنتو!”

مامان با چشمای پر از اشک بغلم کرد و بابا با یه لبخند عمیق روی صورتش گفت: “آفرین پسرم. بالاخره زحمتات نتیجه داد.”

اولین کاری که کردم، یه پیام به گروه مهاجربال فرستادم: “قبول شدم!”

سهیلا بلافاصله جواب داد: “بهت تبریک میگم آرمان جان! می‌دونستیم که از پسش برمیای. حالا که پذیرش و فاند رو گرفتی، وارد فاز ویزای دانشجویی می‌شیم. این مرحله هم مثل بقیه نیاز به دقت و پیگیری داره، اما نگران نباش، ما که همین‌جا در تورنتو هستیم، تمام قد کنارتیم.”

انگار تازه سفر واقعی من داشت شروع می‌شد. حالا با یه پذیرش قطعی و فاند کامل در دستم، دیگه هیچ چیزی نمی‌تونست جلوم رو بگیره. بلیت تورنتو در دستان مهاجربال و من بود!

ادامه دارد…

mobile-navبا ما تماس بگیرید
16476159710+