داستان های مهاجربال – فصل آرمان – قسمت سوم: نبرد بزرگ آیلتس و شکار استاد

بعد از اون تماس پر انرژی با سحر، دیگه همه‌چی جدی شد. انگار یه نقشه‌ی راه روشن جلوم بود و فقط باید طبق دستورات مهاجربال پیش می‌رفتم.

اولین و مهم‌ترین قدم، همونطور که سحر گفته بود، آزمون آیلتس بود.

باید بگم که من همیشه از زبان انگلیسی بدم نمی‌اومد، مقاله‌های تخصصی رو راحت می‌خوندم، اما امتحان دادن یه چیز دیگه‌ست! یهو فهمیدم که آیلتس، یه هیولای چهارسر به اسم‌های Reading، Listening، Writing، و Speaking داره که هر کدوم قوانین خودشون رو دارن.

تقریباً چهار ماه از زندگیم رو وقف این هیولا کردم. صبح‌ها کلاس زبان، ظهرها مطالعه‌ی سه‌ساعته توی خونه، و شب‌ها هم مکاتبه با مهاجربال.

در این مدت، کارگروه ما در مهاجربال فعال‌تر شده بود. سهیلا باغشاهی، که متخصص کارهای اداری و فنی مدارک بود، بیشتر وارد کار شد.

سهیلا از تورنتو برام ایمیل می‌زد و دقیقاً می‌گفت چه مدارکی رو باید آماده کنم:

ترجمه رسمی ریزنمرات و مدارک تحصیلی (با مهر دادگستری و وزارت امور خارجه).

تنظیم یک CV (رزومه) قوی و آکادمیک متناسب با استانداردهای دانشگاه‌های کانادا.

نوشتن SOP (انگیزه نامه) که باید هدف من رو از ورود به دکتری در کانادا، به شکل متقاعدکننده توضیح می‌داد.

راستش، فکر می‌کردم رزومه‌نویسی کار ساده‌ایه، اما وقتی سهیلا اولین پیش‌نویس CV من رو ویرایش کرد، فهمیدم که چقدر اشتباه فکر می‌کردم. اون فقط سوابق من رو مرتب نکرد؛ اون‌ها رو جوری هایلایت کرد که دقیقاً چشم استاد راهنمای کانادایی رو بگیره.

یه روز بهش پیام دادم: “سهیلا خانم، واقعاً ممنونم. این رزومه خیلی حرفه‌ای شده. انگار منو به یه آدم دیگه تبدیل کرده!”

سهیلا جواب داد: “آرمان جان، این هنر ماست! تو یه پکیج خیلی خوب بودی، ما فقط بسته‌بندی‌ات رو مناسب بازار کانادا کردیم. یادت باشه، تو داری برای یه شغل پژوهشی اپلای می‌کنی، پس رزومه باید مثل یه آگهی استخدام باشه، نه صرفاً یه لیست از درس‌ها.”

بعد از ماجرای آیلتس و مدارک، وارد مرحله‌ی شکار استاد شدیم. این مرحله از همه سخت‌تر و حساس‌تر بود. سحر برام لیست دانشگاه‌هایی رو فرستاد که تو گرایش هوش مصنوعی رنک خوبی داشتن و احتمال گرفتن فاند بالا بود (مثل UBC، تورنتو و واترلو).

من باید شروع می‌کردم به ایمیل زدن به اساتیدی که زمینه‌ی کاریشون با پروژه‌ی ارشد من هم‌خوانی داشت. این یعنی باید مقاله‌های اخیر اون‌ها رو می‌خوندم و یه ایمیل کوتاه و “شخصی‌سازی‌شده” می‌نوشتم که نشون بدم فقط از روی اسم دانشگاه انتخابشون نکردم.

سحر تأکید کرد: “آرمان، ایمیل اول باید کوتاه، محترمانه، و مستقیم به اصل مطلب باشه. استادها وقت ندارن رمان بخونن!”

در کمال ناباوری، بعد از ارسال حدود ۱۵ ایمیل، دو تا جواب مثبت و نسبتاً امیدوارکننده گرفتم! یکی از دانشگاه UBC و یکی از واترلو. هر دو استاد علاقه‌مند بودن که با من یک جلسه‌ی آنلاین داشته باشن.

وقتی این خبر رو به مهاجربال دادم، سحر با خوشحالی گفت: “آفرین آرمان! این یعنی کار ما و تلاش تو نتیجه داده. حالا مرحله‌ی بعدی شروع می‌شه: مصاحبه و گرفتن تاییدیه نهایی.”

شب قبل مصاحبه، با سحر یه جلسه‌ی شبیه‌سازی مصاحبه گذاشتیم. سحر نقش اون استاد جدی و کم‌حرف کانادایی رو بازی می‌کرد و من باید به انگلیسی جواب می‌دادم. هرجا تپق می‌زدم یا جوابم کامل نبود، سحر متوقفم می‌کرد و می‌گفت: “اینجا رو باید اینطوری بگی که قدرت و اعتماد به نفست معلوم بشه.”

حالا، با نمره‌ی آیلتس ۷.۵ تو دستم، مدارکی که سهیلا مثل الماس صیقل داده بود، و مشاوره‌های عالی سحر برای مصاحبه، آماده بودم که با اون استاد کانادایی روبرو بشم. دیگه هیچ ترسی نداشتم. مسیر هموار شده بود و من فقط باید قدم برمی‌داشتم.

ادامه دارد…

mobile-navبا ما تماس بگیرید
16476159710+